داستان جالب چه کشکی چه پشمی؟

دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند. مستاصل شد و صوتش را رو به بالا کرد و گفت: ای خدا گله‌ام نذر تو برای اینکه از درخت سالم پایین بیایم.»

داستان کشک و پشم

داستان کشک و پشم , چوپانی گله را به صحرا برد و به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در گرفت. خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه‌ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می‌برد. دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند. مستاصل شد و صوتش را رو به بالا کرد و گفت: ای خدا گله‌ام نذر تو برای اینکه از درخت سالم پایین بیایم.»

داستان کشک و پشم نذری

داستان کشک و پشم

چه کشکی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یک غلطی کردیم

قدری باد ساکت شد و چوپان به شاخه قوی‌تری دست زد و جای پایی پیدا کرد و خود را محکم گرفت.
گفت: ای خدا راضی نمی‌شوی که زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی.
نصف گله را به تو می‌دهم و نصفی هم برای خودم.»

قدری پایین‌تر آمد. وقتی که نزدیک تنه درخت رسید گفت: ای خدا نصف گله را چطور نگهداری می‌کنی؟
آنها را خودم نگهداری می‌کنم در عوض کشک و پشم نصف گله را به تو می‌دهم.»

وقتی کمی پایین‌تر آمد گفت: بالاخره چوپان هم که بی‌مزد نمی‌شود. کشکش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.»

وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به آسمان کرد و گفت:
چه کشکی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یک غلطی کردیم. غلط زیادی که جریمه ندارد.»

یکی بود



لینک منبع

مطلب داستان جالب چه کشکی چه پشمی؟ در سایت مفیدستان.

داستان جالب چه کشکی چه پشمی؟

» ,تو ,گله ,داستان ,پشم ,کشک ,گله را ,ای خدا ,کرد و ,و پشم ,کشک و ,سالم پایین بیایم ,پایش بشکند مستاصل

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

نوری شعر و سخن دقایق درس نور امید- آرامش زندگی امروز هوای آسمان و دلم، هر دو، برفی و گرفته ست bazi پایگاه خبری پشت پرده شواهد علمی زندگی پس از مرگ مُحَلّی وب گاه جهانی سلام fakhtehfle